از چیزهایی که بین آنها در طول تاریخ نزاع وجود داشته است، علم و جهل هستند.
شاید علت اصلی این نزاع، ناسازگاری ذاتی این دو باشد، چرا که تقابل ملکه و عدم ملکه دارند.
علم و جهل را می توان ملاک خوبی برای تشخیص حقانیت مدعا ها شمرد .با این توضیح که :
هر کس به علم می خواند و عالم می پرورد، حق است، و آنکه جهل می خواهد و جاهل نگه می دارد، باطل.
اما آنچه باعث شده با وجود این ملاک روشن ، باز هم سایه جهل گسترده باشد و جاهلان مجال جولان داشته باشند، همانا تشخیص علم از جهل بوده است.
پس چه باید کرد؟
به نظر ما چاره این امر در خود انسان به ودیعه گزارده شده و کاملا در دسترس و قابل استفاده است: عقل، راهبری که در تاریکترین کوره راه های تردید و یا نا آگاهی، مانند چراغی فروزان راه را برای بشر روشن می نماید.
اما چرا با وجود چنین راهنمایی، باز هم این همه گمراه و سرگردان وجود دارد؟
جواب ساده است: شاید کسی نخواهد و یا نتواند از این راهنما درست بهره ببرد!
البته خداوند به این پیامبر درونی بسنده نکرده است و از ابتدای خلقت بر گزیدگانی را فرستاده است که این مشعل را روشن نگه دارند و آنرا فرا راه انسان بر سر دست گیرند تا بهانه ای برای کسی باقی نماند. و صد البته موهبت انتخاب که در اختیار انسان است، اقتضا می کند کوره راه بر کسی بسته نباشد!